چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۳
۰ نفر

همشهری دو - مصطفی صادقی: این روزها خانه آقاجان، جانی دوباره گرفته. هر سال از ۲۳‌ذی‌القعده به این طرف، عموها و عمه‌ها از ‌شهرستان، خودشان را به اینجا می‌رسانند تا هم به زیارت مخصوص آقا امام‌رضا(ع) برسند و هم خودشان را برای مراسم هفته بعدش آماده کنند.

ما هم كه ساكن مشهديم، بار و بنديل را بسته و اين يك هفته را براي كمك در خانه آقاجان اتراق مي‌كنيم. داخل خانه هر كس كاري را انجام مي‌دهد. دخترها گردگيري مي‌كنند، عمه‌ها بلغور و برنج نيمه و بقيه حبوبات را پاك مي‌كنند و پسرها هم انباري را مرتب و كتيبه‌ها و پرچم‌هاي مشكي را آماده مي‌كنند. محمدمهدي كوچولو تازه با حسينيه و لباس سياهِ عزا آشنا شده بود. وقتي كتيبه‌ها نصب شد با همان سادگي كودكي‌اش گفت: اينجا حسينيه است يا جواديه؟ همه خنديديم. چه دنياي قشنگي داشت!

نزديك غروب بود. گوشه‌اي از حياط خانه، زيراندازي پهن كرديم. حسين دست‌هاي مادرجان را گرفته بود و كمكش مي‌كرد تا بنشيند. بساط چاي هم در استكان‌هاي كمرباريك، به راه بود. استكان‌هايي كه يادگار جهيزيه مادرجان بود و چاي، داخل آنها لذت ديگري داشت. از روي كنجكاوي پرسيدم: «مادرجان ما كه مشهدي هستيم، چرا اين شُله‌رو شب شهادت امام‌رضا(ع) نمي‌دين؟»‌ همه ساكت و خيره به دهان مادرجان، تا فلسفه اين مراسم را بفهمند. مادرجان گفت: «آخه امام‌رضا(ع) اينجا غريب هستن! ما بايد براي پسرِ آقا سنگ تموم بذاريم. ناسلامتي ما همسايه‌هاي آقاييم!‌» مامان از آن طرف حياط صدا زد: «آهاي پسرا استراحت بسه! كم‌كم بياين كه گوشت‌ها رو ريش‌ريش كنيم»؛ قسمت مورد علاقه ما! چه پاتك‌هايي كه به گوشت‌ها نمي‌زديم!

ما رفتيم و مادرجان تنها ماند. خيره شده بود به حوض وسط حياط. نمي‌توانست غم داخل چشمانش را مخفي كند. پارسال به من گفت: «مصطفي! براي مراسم سال ديگه (يعني امسال) ديگه روضه‌خون دعوت نكن كه آقاجان خودش بخونه!» امسال، وقتي روضه‌خوان آمد روي كاغذي نوشتم « لطفا از گذشتگان هم ياد بفرماييد، به‌خصوص...».

کد خبر 344999

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha